راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کرده اند :

که نویسنده و متفکری صادق نام که شهرت هدایت داشتی و زبان سنسکریت و تاریخ و علوم اجتماعی و طب گیاهی و . نیک میدانستی در نخستین جملات رمان معروف خود " بوف کور " چنین می نگارد که :

" در زندگی زخمهایی است که روح را در انزوا آرام آرام می خورد و می خراشد . "

این تعبیر حکایت روز و روزگار منست . هر روز و هر آن اتفاقی و حادثه ای روح و روان مرا می خراشد و سوهانش می کشد .

با خبر شدم دختر نوجوانی از همشهریان و آشنایانم دارفانی را وداع کرده است . باورش برایم بس مشکل و سخت بود . انگار می کردم که خواب میبینم . اما چه خوابی که مگر خوابش را ببینم که خواب میبینم . او به قصد خودکشی چندین و چند قرص را خورده و بار سفر را بسته بود .

تحقیق که کردم معلوم شد که ایشان محصول یک خانواده ی فقیر و پریشان خال بوده است . پدر و مادرش معتاد بوده اند و نیز دایی و .

آوخ که سوختم و آتش گرفتم . دختر را زیاد دیده بودم . زیبا بود و متین . با وقار و با شخصیت . با اینکه پانزده سال بیشتر نداشت اما بسی بیش از سن و سالش فهیم بود .

با خود می اندیشم که آخر چرا ؟! چرا او ؟! در این میان آیا مقصر کیست ؟

یعنی قاتل و کشنده ی او چه شخص یا چه چیزیست ؟

خیلی فکر کردم . آخرش به این نتیجه رسیدم که قاتل او جز خود من شخص دیگری نیست .

آری تعجب نکنید . من قاتلم ! الآن هوش و حواسم هم سرجای خودش است . انشاالله هذیان هم نمی گویم . خودم در عین هوشیاری و درک کامل اعتراف می کنم که قاتلم !

حالا اگر علتش را بخواهید عرض کنم :

من و هزاران نفر مثل خودم با اینکه دیدیم چه فاجعه ای در جریان است ، اقدامی نکردیم .

چرا با کمال قاطعیت به جنگ فقری که او و خانواده اش را تهدید می کرد نرفتیم ؟!

چرا فقط به فکر زندگی و رفاه خود بودیم ؟ چرا با دیو اعتیادی که کیان خانواده ی این دختر را از هم پاشیده بود ، دست و پنجه نرم نکردیم ؟! من با سکوت خود قاتلم .

خداوندا مرا ببخش و بیامرز .

و ای انسانها شما نیز حلالم کنید ! خود کرده را تدبیر نیست .

اما غم و غصه امانم را بریده است . اگر من و ماها حواسمان به این دختر بود ، اگر پدر و مادری شایسته وی را تحت تربیت صحیحه قرار میدادند ، اگر دارای تحصیلات عالیه میشد ، اکنون در جشن عروسیش به شادخواری نشسته بودیم . افسوس که لباس سپید عروسیش کفنش شد ! دلم دارد از هم میپاشد . تصور میکنم که اگر همه چیز بر وفق مراد بود ، اکنون او دارای خانه و خانواده ای بود ، فرزندانی می آورد مثل دسته ی گل . سری بین سرها در می آورد . خانمی شایسته و برازنده ی نام ایران و ایرانی .

اما حیف که نشکفته پرپر شد . و این غم تا واپسین روز حیاتم در این کره ی خاکی با من خواهد بود .


★★★ بیا تا قدر یکدیگر بدانیم // که تا ناگه ز همدیگر نمانیم ★★★


■ مجید شجاعی / زنجان / 21 فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و هشت خورشیدی / ساعت 33 : 1 بامداد .

■ تا بعد .

☆ من یک قاتلم ، باور کنید !!! ☆

★★★ خانه ی ما و خانه ی رود ★★★

◆•◆ شورش و پویش و گویش ◆•◆

، ,؟ ,ی ,خانواده ,قاتلم ,هم ,بود ، ,؟ چرا ,پدر و ,که خواب ,خواب میبینم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش پوکر تگزاس هولدم بهترین ضدعفونی کننده های صنعتی و خانگی VLIGHT شورای دانش آموزی دبیرستان شبانه روزی ابونصر فارابی پلان گروه نرم افزاری ام اچ زد مشاوره مالیات مشهد فتو سنتر آشپزی ایرانی جهانگرد باشیم نورفی بلاک